حضرت محمّد صلّی الله علیه و آله وسلّم : « این مرد هرگز مسلمان نخواهد شد ! »
«تَبَّتْ یَدا أَبی لَهَب وَ تَبَّ ـ ما أَغْنى عَنْهُ مالُهُ وَ ما كَسَبَ ـ سَیَصْلى نارًا ذاتَ لَهَب )مسد/1-3): نابود باد دستهاى ابولهب و خود او، هرگز مال او، او را از (عذاب الهى) نجات نخواهد داد بزودى در آتشى سوزان و شعله ور وارد خواهد شد».
در آغاز اسلام و اوایل دعوت پیامبر اکرم صلی الله علیه وآله افراد زیادى در صف مخالفان آن حضرت قرار داشتند، و در میان آنها حتى كسانى از بستگان پیامبر بودند، مانند عباس عموى پیغمبر كه پس از جنگ بدر (یعنى تقریباً 15 سال بعد از بعثت) ایمان آورد. بعضى از خویشاوندان و غیر خویشاوندان آن حضرت در مخالفت خود بسیار سرسخت بودند، با این حال بعد از مدت كوتاه یا طولانى تغییر عقیده داده و ایمان آوردند و در صفوف مسلمین جاى گرفتند، و در میان آنها كسانى همچون «وحشى» قاتل حمزه، سرباز رشید اسلام و عموى پیامبر، نیز دیده مى شدند.
بنابراین مسئله ایمان آوردن یا عدم ایمان كسانى كه در زمره كافران و مخالفان بودند به هیچ وجه قابل پیش بینى نبود و سرسختى و لجاجت آنها در مخالفت با پیامبر هرگز دلیل بر این مقصود نمى شد.
اما با این همه قرآن به هنگامى كه پیامبر در مكه بود و حوادث آینده بسیار مشكل و پیچیده مى نمود خبر داد كه «ابولهب» هرگز ایمان نخواهد آورد، زیرا مى گوید او به زودى در آتش فروزان دوزخ ورود می كند، و این معنى گواه بر عدم ایمان او در آینده است. و همانطور كه همه مورخان هم نوشتند سرانجام چنین شد و او پیش از آنكه ایمان بیاورد چشم از جهان بربست.
ابولهب كیست؟
نام او «عبد العزى» و از فرزندان عبدالمطلب بود و بنابراین عموى پیامبر محسوب مى شد و از این جهت كنیه «ابولهب» بر او گذاشتند كه گونه هائى برافروخته و زیبائى داشت(1). امّا بر پایه روایتى، خداوند او را به این کنیه خوانده؛ چون عاقبت او با آتش است . گویا در میان مردم زمان خویش، بیشتر به کنیه «اباعتبه» خطاب مىشده است. (2)
در برابر پیامبر خوبی ها
ابولهب تا قبل از بعثت پیامبر اکرم صلی الله علیه وآله ، رابطه اش عادی و حسنه بود و پیغمبر دو دختر خود، رقیه و ام کلثوم را به دو پسر ابولهب، عتبه و عتیبه، داد ولی بعد از بعثت و در صدر اسلام به این دشمنی، مشهور گشت. چراکه از یک سو ریاست برادرش ابوطالب بر بنی هاشم - بعد از عبدالمطلب - که بطور جدی از پیامبر نیز حمایت می کرد، بر او گران بود، و از سوی دیگر، تعصب وی در آئین اجدادش، سبب شد تا جزو سرسخت ترین دشمنان پیامبر گردد.
بعد از اینکه پیامبر به دستور خداوند، دعوت خود را در بین خویشاوندانش آشکار کرد، از همان زمان، ابولهب بنای مخالفت و عدوات با او را گذاشت و شروع به تمسخر حضرت نمود و گفت که برای حفظ آئین آباء و اجدادش، باید در مقابل دین محمّد بایستد.
طارق محاربى نقل مى كند روزى در بازار ذى العجاز (ظاهراً از بازارهاى مكه بوده است) جوانى را دیدم كه مى گفت: «ایها الناس! قولوا لا اله الا اللّه تفلحوا».
و مردى از پشت سر سنگ به پاى او مى زد و پاى او را مجروح ساخته بود و فریاد مى زد: ایها الناس! إنّه كذّاب؛ او دروغ مى گوید، سخنى از وى باور نكنید!
پرسیدم: این شخص كیست؟
گفتند: آن محمّد است كه خود را پیامبر معرفى مى كند، و این عمویش ابولهب است كه او را تكذیب مى كند.(3)
ابولهب همسایه پیغمبر بود و از همین رو، با همسرش بر سر راه آن حضرت، خار و خاشاک و زباله می ریختند و به صورتهای مختلف، آن حضرت را آزار می دادند. سوره مبارکه «مسد» در قرآن کریم، در مذمت ابولهب و همسرش، نازل شد.
در شأن نزول آن از ابن عباس نقل كرده اند كه روزى پیامبر از كوه صفا بالا رفت و صدا زد: یا صاحباه! اى دوستان و بستگان من!…
جمعى از قریش دور او جمع شدند و گفتند براى چه منظورى از ما دعوت كردى؟
فرمود: اگر به شما بگویم صبح یا عصر دشمنى به سراغ شما مى آید آیا گفته مرا باور مى كنید یا نه؟!
گفتند: آرى.
قرآن به هنگامى كه پیامبر در مكه بود و حوادث آینده بسیار مشكل و پیچیده مى نمود خبر داد كه «ابولهب» هرگز ایمان نخواهد آورد، زیرا مى گوید او به زودى در آتش فروزان دوزخ ورود می كند، و این معنى گواه بر عدم ایمان او در آینده است. و همانطور كه همه مورخان هم نوشتند سرانجام چنین شد و او پیش از آنكه ایمان بیاورد چشم از جهان بربست .
فرمود: انى نذیر لكم بین یدى عذاب شدید ؛ من به شما پیش از رسیدن عذاب شدیدى اعلام خطر مى كنم !
ابولهب حاضر بود و گفت: تبالك ألهذا دعوتنا جمیعاً؛ نابود شوى، آیا به خاطر این منظور ما را دعوت نمودى ؟!
سپس این سوره نازل شد : « تَبَّتْ یَدا أَبی لَهَب وَ تَبَّ… » ؛ بریده باد هر دو دست ابولهب و مرگ بر او باد ! . (4)
هلاکتی سخت
بعد از هجرت رسول خدا، ابولهب به علت بیماری «عدسه» نتوانست در جنگ “بدر” شرکت کند ولی به جای خود “عاص بن هشام بن مغیره” یکی دیگر از دشمنان پیامبر را فرستاد. چون بیمارى او واگیردار بود و مردم آن را مانند طاعون مى دانستند، جرأت نمى كردند نزد بیمار بروند تا خودشان مبتلا نگردند.
دو شب جنازه ابولهب ماند، حتى پسرانش ترسیدند كنار جنازه اش بروند، بوى تعفن بدن او لحظه به لحظه زیاد مى شد، سرانجام مردى از قریش نزد پسران ابولهب آمد و گفت : آیا شما خجالت نمى كشید، چرا بدن پدرتان را بر نمى دارید، بوى بد او همه جا را گرفته است .
آنها گفتند: ما مى ترسیم خود نیز به این بیمارى گرفتار شویم ، او گفت : من شما را كمك مى كنم ، از دور بر بدن ابولهب آب پاشیدند، سپس بى آنكه بدنش را دست بزنند آن را روى چوبى گذاشته و از خانه بیرون آوردند و به دورترین نقاط مكه بردند و به زمین گذاشتند و از دور آنقدر سنگ و كلوخ به روى بدن وى ریختند تا بدن، زیر آن سنگ ها و كلوخ ها پنهان گردید.(5)
————————————————-
پی نوشت:
1) تفسیر مجمع البیان، ج 10، ص 559.
2) دائرة المعارف اسلامی،ج 2، ذیل واژه ابوطالب.
3) مجمع البیان ، همان.
4) همان، ج 7، ص 206.
5) بحار الانوار، ج 6، ص 453 - سفینه البحار، ج 2، ص 518.
فرآوری : ابوالفضل صالح صدر
بخش تاریخ و سیره معصومین تبیان