« مرغ باغ ملکوت »
06 اردیبهشت 1394
فریاد رسی از دور، انگار نمی آید
یک لحظه حریفان را ، غدار نمی آید
دل در گرۀ زلفی ، غمّاز بیاسوده است
با باد صبا گویید ، مه پار نمی آید
دل دایرۀ خون شد ، یکپارچه مجنون شد
آخر چه شد این لیلا ، یک بار نمی آید ؟
سر در قدمش دارم ، سودای غمش دارم
باغ ارمش دارم ، دلدار نمی آید
مستم ننمود آخر، در دایرۀ عشقش
صد بار به دل گفتم ، کاین بار نمی آید
این راه پر از خم را ، از حق مددی خواهم
زیرا که در این محبس ، غمخوار نمی آید !
صبا ملکوتی