بعثت پيامبر صلوات الله عليه و آله وسلم در تاريخ طبري
بعثت حضرت محمّد بن عبد الله صلي الله عليه و آله اصلي ترين و بنيادي ترين حادثه از رخدادهاي سيره و تاريخ نبوي است و بي ترديد ، کوچکترين خدشه در اين امر ، مي تواند بسياري از مسائل اساسي و رويدادهاي حيات آن بزرگوار را زير سؤال برد .
مع الأسف در بررسي کتب سيره، تاريخ و حديث، آشفتگيهايي در زمينه چگونگي مبعث و حوادث لحظه بعثت و برخي رويدادهاي پس از آن، مشاهده ميشود.و در عين حالي که ممکن بود در پرتو آيات قرآني و احاديث قطعي و روايت شده از ائمه اهل بيت، آن سلسله روايات سست و ضعيف تمحيص گردد، اما چنين کاري بطور اصولي و مستقل، انجام نشده است.
از جمله منابعي که آن احاديث کذايي بدون تحقيق و تحليل، بصورت ارسال مسلم در آنها آمده « تاريخ طبري » است.
محمد بن جرير طبري که از مورخين و مفسرين صاحب اثر و داراي نام و شهرت است به سال (224 ه )در آمل مازندران زاده شده و در 310 ه درگذشته است و در عين حال که پژوهشگراني قبل و بعد از او داراي نام و آوازه بوده اند ، مثل يعقوبي ، بلاذري ، واقدي ، مسعودي ، ابن مسکويه و ابن اثير و ديگران ، مع ذلک مکانت او در ميان بخصوص مورخان، همچنان، در سطح بالاست و کتابش در ميان کتب ، بعنوان يکي از منابع و مراجع دست اول ، مورد مراجعه اهل تحقيق مي باشد .
ذکر اين نکته لازم است که طبري تاريخ نگار و گزارشگري نيست که صرفاً مطلبي را از محدثي نقل کند و بگذرد ، زيرا احياناً ملاحظه مي شود که او پس از نقل مطلبي به نقادي پرداخته و نادرستي آنچه را که گفته اند ؛ گوشزد مي کند که ذيلاً نمونه اي را مي آوريم .
ليکن در مورد روايات بعثت که برخي فوق العاده مخدوش و سست به نظر مي رسد ، بدون اظهار نظر و اشاره به ضعف آنها ، روايت کرده و گذشته است !
«نمونه مزبور» :
طبري درباره ازدواج حضرت محمّد(صلّي الله عليه و آله و سلّم) با خديجه(سلام الله عليها) ماجرايي را نقل مي کند که خلاصه آن چنين است :
خديجه زني شريف بود و بزرگان قريش مايل به ازدواج با وي بودند ، اما او ميل داشت با حضرت محمد (صلّي الله عليه وآله و سلّم ) ازدواج نمايد .
روزي پدرش را که مخالف با ازدواج وي با او بود ، مست کرد و آنگاه گاوي به عنوان وليمه ذبح نمود و آن را با ريحان و گياه خلوق معطر ساخت و براي رسول خدا فرستاد و با وي ازدواج کرد . وقتي پدرش به هوش آمد ، پرسيد : اين جشن و بساط سور و سات چيست ؟ خديجه سلام الله عليها گفت :مرا به عقد محمّد صلّي الله عليه و آله و سلّم درآوردي . او گفت :من چنين کاري نکرده ام که بزرگان قريش از تو خواستگاري مي نمودند و من موافقت نمي کردم .
طبري پس از نقل اين ماجرا مي نويسد : واقدي گفت :اين حديث ، غلط و نادرست است و حديث صحيح و ثابت در نزد ما آن است که پدر خديجه قبل از فجار از دنيا رفته و مرده بود و خديجه سلام الله عليها را عمويش به عقد رسول الله درآورده است . (1)
ملاحظه مي کنيد که طبري، صرفاً به نقل اقوال و گزارش روايات اکتفا نمي کند و احياناً نظري محققانه پيرامون صحت و سقم وقايع و رخدادها ، ابراز مي دارد .
نکته قابل توجه ديگر که ذکر آن ضروري مي نمايد ، بيان ارزش کتاب طبري است . او در مواردي از کتاب خود بر خلاف انتظار که حذف و تحريف و سانسور بنابر مصلحت حاکمان زمان تأليف کتاب ، متداول بوده در نقل يکي از آن وقايع ، امانت را رعايت کرده و سندي از اسناد مذهب حق را به دست نسل هاي آينده رسانيده است .
ابن عبّاس از حضرت علي بن ابيطالب عليه السّلام روايت کرده که پيامبر اسلام پس از نزول آيه « و انذر عشيرتک الاقربين » (شعرا 4/21) مأمور شد که در مکه به دعوت علني بپردازد و رسالت توحيدي را با انذار خويشاوندانش آغاز نمايد .
حضرت رسول اکرم صلّي الله عليه و آله و سلّم بدين منظور خويشاوندان نزديکش را مهمان کرد و پس از پذيرايي مختصر با آنان سخن گفت و فرمود : اي فرزندان عبد المطلب ! من جواني را سراغ ندارم که برنامه اي بهتر از آنچه من براي شما آورده ام ارائه دهد ، من خير دنيا و آخرت براي شما آورده ام ، پس هر کدام از شما ، مرا در اين رسالت ياري کند او برادر ، وصي و خليفه من در ميان شما خواهد بود . آنان همگي ساکت نشسته بوند . حضرت علي (عليه السّلام) فرمود : من که جوانترين بودم اظهار داشتم :من حاضرم شما را مدد و ياري رسانم .
آنگاه پيامبر اکرم صلّي الله عليه و آله و سلّم فرمود : « ان هذا اخي و وصيي و خليفتي فيکم فاسمعوا له و اطيعوا » و قريش بلند شدند و با نيشخند ، خطاب به ابو طالب گفتند : به تو فرمان داد که از اين پسرت اطاعت کني و فرمان او بشنوي و اجرا کني . (2)
اين ، يکي از درخشان ترين اسناد تاريخ است و نشان مي دهد که پيامبر گرامي از امر خلافت و رهبري امت پس از وفات خود غافل نبوده ، بلکه از آغاز آن را مورد توجه قرار داده است و حتي محمد حسين هيکل مصري در کتاب «حياة محمد» اين جريان تاريخي را نقل کرده و چون از سوي افراد متعصب مورد حمله قرار گرفت ، در چاپ هاي بعدي کتابش ، به حذف و سانسور ، متوسل شد .
مرحوم سيد محسن امين پس از نقل اين ماجرا از تاريخ طبري مي نويسد :
اين حديث را طبري در تفسيرش نيز با همان سند و متن آورده ، مگر اينکه ناشرين کتاب بر پايه «شنشنه اخزميه» حديث را تحريف کرده به جاي کلمه «اخي و وصيي و خليفتي» جمله «اخي و کذا و کذا» را نهاده اند و محمد حسين هيکل نيز در چاپ نخست حياة محمد آن را آورده ولي در چاپ دوم بر اثر فشار عده اي متعصب و در ازاء پيش خريد يکهزار نسخه از کتاب ، آن را حذف کرده است . (3)
اما موضوع اصلي مقاله يعني بعثت و چگونگي برانگيخته شدن حضرت محمّد (صلّي الله عليه و آله و سلّم ) به نبوت و رسالت و احاديث طبري پيرامون آن ، لازم است قبلاً چند نکته مقدمه گونه مورد تأکيد قرار گيرد :
الف : خداوند عز اسمه ، حضرت رسول اکرم(صلّي الله عليه و آله و سلّم ) را خيلي پيش تر از زمان بعثت ، تحت تعليم و تربيت خاص ، قرار داده و او را براي پذيرش مسئوليت سنگين رسالت آماده مي ساخته است و اينگونه نيست که پيغمبر اسلام بدون کوچکترين سابقه و بطور غافلگيرانه با وحي و فرشته وحي روبرو شده باشد !
حضرت علي(عليه السّلام)چنين فرمود : « و لقد قرن الله به صلي الله عليه و آله من لدن ان کان فطيما اعظم ملک من ملائکته يسلک به طريق المکارم و محاسن اخلاق العالم ليله و نهاره » (4)
همواره خداوند از دوران شير خوارگي حضرت محمد(صلّي الله عليه و آله و سلّم) بزرگترين فرشته از فرشتگان خويش را همراه وي کرده بود تا راه بزرگواري و اخلاق نيکوي جهاني را شب و روز به او ياد دهد .
بنابراين ، هرچند که حضرت محمد(صلّي الله عليه و آله و سلّم) در سن چهل سالگي به بعثت رسيده و تشرف به رسالت يافته است ، ليکن اين بدان معني نيست که پيشتر ، هيچ گونه ارتباطي با جهان غيب و عالم وحي نداشته و اولين بار در چهل سالگي با فرشته مواجه شده باشد و از فقرات تاريخ هم بر اين دعوي ، شواهد فراوان مي توان ارائه داد که براي رعايت اختصار ، از ذکر آنها صرف نظر مي شود .
ب : ناگفته پيداست که جنبه فوق العادگي انبياء و رسولان الهي و شخصيت رسالت آنان در پرتو وحي مي باشد «قل انما انا بشر مثلکم يوحي الي» (کهف/110) بگو جز اين نيست که من انساني همانند شما هستم که به من وحي مي رسد .
پس رسول اکرم صلي الله عليه و آله و سلم با آمادگي قبلي و با نزول فرشته وحي و آگاهي حاصل از آن ، با آرامش خاطر و اطمينان کامل و زائد الوصفي پيام نبوت را در يافته و به خانه و نزد همسرش برگشته است و بي آنکه بترسد و مسائل مشابه ديگر پيش آيد ، خانواده اش را در جريان رسالت خويش قرار داده و هرچند که هنوز مأمور دعوت علني نبوده است ، حضرت خديجه سلام الله عليها و حضرت علي بن ابيطالب عليه السلام و احتمالاً زيد بن حارثه و کسان ديگر ، ايمان آورده و مسلمان شده اند .
ج : درباره اينکه پيغمبر اسلام ، به هنگام بعثت و نزول جبرئيل و فرشته وحي و در لحظه برانگيخته شدن به رسالت ، نترسيده و هيچ شک و ترديد و مسائل مشابه ديگر برايش رخ نداده ، امامان اهل بيت عليهم السلام ، مطالب ارزنده اي بيان داشته اند .
به روايت محمد بن سنان، امام صادق(ع)در پاسخ اين پرسش که رسولان از کجا و چگونه دانسته اند که پيامبر و رسولند ؟
فرمود : پرده از جلو چشم آنان کنار رفته است (5) .
و زراره از امام ابي عبد اللّه (عليه السلام) پرسيد :چگونه حضرت محمد(صلي الله عليه و آله و سلّم) از مسأله وحي و آن کسي که نزد او مي آمده (فرشته وحي) بيم آن نداشته که وسوسه شيطاني باشد (نه وحي واقعي) . امام در پاسخ فرمود :خداوند وقتي بنده اي را به عنوان رسول و پيغمبر انتخاب مي کند ، آرامش و وقار بر دل او نازل مي گرداند . پس آنچه بر وي نازل مي شود و آن کس که نزد او مي آيد همانند آن است که انساني با چشم خويش ، يک صحنه عيني را ببيند . (6)
د : امين الإسلام طبرسي در تفسير سوره مدّثر ، پس از نقل روايت جابر بن عبد اللّه ( که به مشابه آن در تاريخ طبري بعداً اشاره خواهيم کرد ) مي نويسد : اين مطلب درست نيست ، زيرا خداوند به رسولش وحي نمي کند ، مگر با براهين آشکار و نشانه هاي روشن که جملگي دلالت بر آن دارند که آن (وحي) از ناحيه خداست . پس هيچ نيازي به امر ديگر نيست و ابداً پيامبر وحشت نکرده و نترسيده است . (7)
ه : قاضي عياض ، يکي از علماي بزرگ اهل تسنن مي نويسد :صحيح نيست شيطان به شکل فرشته درآيد و امر را بر پيامبر(صلي الله عليه و آله و سلّم) مشتبه کند ، نه در آغاز رسالت و وحي و نه پس از آن … (8)
و : ابو جعفر محمد بن جرير طبري مي نويسد : رسول خدا (صلي الله عليه و آله و سلّم) قبل از آنکه جبرئيل خبر رسالت و نويد نبوت را براي وي آورد ، آثار و علائمي را مي ديد . از آن نوع آثار و نشانه هايي که انسانهاي مورد اکرام و تفضل الهي مي بينند . (9)
ز : وحي ، آن شعور مرموز و منبع آگاهي و علم و يقين براي پيامبران ، امري بوده روشن و روشنگر و رسول اکرم صلي الله عليه و آله و سلّم امّي و درس ناخوانده ، همه اطلاعات و آگاهي هاي لازم را در پرتو وحي به دست آورده است و از آن جمله ثابت ، آرامش و اطمينان خاط ر، چنان که آيات قرآني بدين معني گواه است :
«کذلک لنثبت به فؤادک»(فرقان/32): اين گونه بوسيله وحي و قرآن دل ترا محکم و آرام ميکنيم.«قل نزّله روح القدوس من ربک بالحق ليثبت الذين امنوا و هدي و بشري للمسلمين» (نحل/102):بگو روح القدس آن(قرآن)را از سوي پروردگارت به حق فرو فرستاده تا بدان وسيله مؤمنان را ثابت و آرامش بخشد و هدايت و مژدهاي باشد براي مسلمانان.«قل اني علي بينّة من ربي و کذّبتم به…»(انعام/57):بگو، من بينه و دليل واضح(وحي)از پروردگارم دارم و شما آن را دروغ ميپنداريد.«و قل هذه سبيلي ادعوا الي الله علي بصيرة انا و من اتبعني»(يوسف/ 108):و بگو اين است راه من که خود و پيروانم را روي بصيرت و بينش، به آن فرا ميخوانم.
نتيجه آنکه، وحي براي پيغمبر اسلام و ديگر انبياء، نه تنها موجب ترس، وحشت، اضطراب، شک و ترديد، نميتواند باشد، بلکه اگر بر فرض به حکم بشري، نقايصي در کار ايشان بوده بوسيله وحي و در پرتو آن، برطرف گرديده است.
احاديث طبري پيرامون مبعث
در بررسي اين بخش از تاريخ طبري، ملاحظه ميشود که او روايتهاي فراواني از راويان گوناگون نقل کرده است، مثل:خديجه، عائشه، جابر بن عبد الله، ابوذر غفاري، زهري، عروة بن زبير، سليمان شيباني، عبد الله بن شداد، عبيد بن عمير، عبد الله زبير، اسماعيل بن ابي حکيم، يحيي بن ابي کثير و ابو سلمه.
اولا مضامين احاديث مورد نظر متني ناهماهنگ و غيرقابل جمع دارند و با در نظر گرفتن وحدت واقعه، همه آنها نميتواند صحيح باشد. ثانيا:در بخي موارد نشانههاي جعل و دروغ کاملا مشهود است.ثالثا:در سند برخي از آنها و وثاقت برخي راويان و وسائط نقل، سخن داريم. و اينک با رعايت اختصار به بررسي و تحليل قسمتي از آنها ميپردازيم:
حديث نخست:
زهري، از عروة بن زبير، از عائشه، چنين روايت کرده:نخستين بار که به پيغمبر(ص)وحي شد و پيام رسيد، در خواب و رؤياي صادقه بود، همچون سپيده صبح، سپس انزوا و خلوت گزيني برايش محبوب گرديد و در غار حراء چندين شب به نيايش و عبادت ميپرداخت و نزد خانواده نميآمد و بعد از چندي، به خانه برميگشت و دوباره آماده ميشد که به غار برگردد که ناگهان حق و (فرشته-جبرئيل)بر او آمد و گفت:اي محمد!تو رسول خدا هستي.محمد گفت:زانو بر زمين زدم (وحشتزده)ايستادم.سپس پريدم و در حالتي از اضطراب و تشويش که گوشت پشت گردنم ميلرزيد، بر خديجه وارد شدم و گفتم مرا با پارچهاي بپوشانيد، تا اينکه«ذهب الروع عني» يعني:آن ترس و وحشت برطرف گرديد.
جبرئيل، باز نزد من آمد و گفت اي محمد! تو رسول خدا ميباشي.تصميم گرفتم خود را از بالاي کوه، به پائين بياندازم، در اين فکر بودم که جبرئيل برايم آشکار شد و گفت اي محمدا!منم جبرئيل و تو رسول الله هستي و سپس گفت: «اقرأ باسم ربک…»پس خواندم، نزد خديجه برگشتم و به او گفتم:«لقد اشفقت علي نفسي» يعني بر خويشتن خويش انديشناکم و خديجه را از ماجرا مطلع ساختم.
خديجه گفت:مژده باد، به خدا قسم، خداوند ترا خوار نميسازد که تو صله رحم کننده، راستگو، امانتدار، حامي ضعيفان، مهان نواز، و دستيار گرفتاران هستي.خديجه نزد ورقة بن نوفل بن اسد آمد و گفت راجع به برادرزادهات بشنو که چه بر سرش آمده است، آنگاه جريان را براي وي شرح داد.
ورقة بن نوفل گفت:اين همان ناموس اکبر است که بر موسي بن عمران نازل شده است، اي کاش من به روزگار او جوان ميبودم و آن هنگام که خويشاوندان تو(پيامبر) * ترا از مکه بيرون ميکنند، من زنده ميبودم.
خديجه گفت:اي ورقه!راستي او را از مکه بيرون خواهند کرد؟ورقه گفت:آري، هيچ مردي همانند او دعوتي را مطرح نکرده مگر آنکه با وي دشمني شده و من اگر زنده باشم شديدا ترا (محمد)کمک خواهم کرد. (10)
راوي اين حديث عبارت است از:زهري، از عروه پسر زبير، از عائشه و مضامين قابل بحث آن بويژه عبارتاند از جملههاي:«حتي ذهب الروع عني»و«لقد اشفقت علي نفسي»و«فلقد هممت ان اطرح نفسي من حالق من جبل»
اولا:هيچ ترس و وحشتي براي پيغمبر اسلام، به هنگام بعثت پيش نيامده و هيچگونه شک، ترديد و بيم و اضطراب از ناحيه وحي، متوجه آن حضرت نشده است.
ثانيا:تصميم بر خودکشي، ناشي از همين نگراني خاطر و آشفتگي فکر و يا هر امر احتمالا مشکل و ناراحت کننده ديگر، متناسب با ساحت مقدس نبي اکرم نيست و اصول مسلم و قطعي، چنين چيزي را نفي ميکند، زيرا اين اندازه ضعف نفس و بيارادگي در مورد انسانهاي معمولي، عيب و نقص محسود ميشود، تا چه رسد به شخصيت کاملترين انسان و افضل پيامبران.
اما راويان حديث، که محمد بن مسلم معروف به ابن شهاب زهري از آن جمله است و احاديث فراوان در اين کتاب و کتاب ديگر از او نقل شده هر چند که برخي اهل سنت او را به عظمت ياد ميکنند ليکن ابو الزناد گفت:ابن شهاب هر چه ميشنيد مينوشت. (11) محمد بن يحيي گفت:ثابت نيست که زهري از عروه حديثي شنيده باشد هر چند که اهل حديث بر اين معنا اتفاق د ارند و اجماع ايشان حجت است. (12) احمد بن سنان گفت:يحيي بن سعيد ارسال زهري و قتاده را معتبر نميدانست و ميگفت آن، همچون باد است. (13)
زهري در دربار عبد الملک مروان و سپس هشام بن عبد الملک مروان و سپس هشام بن عبد الملک و يزيد بن عبد الملک همواره حضور داشت و از درباريان نزديک محسوب ميشده و به پست قضاوت رسيده است، نياکان او *عدول از غيبت به خطاب به ملاحظه متن حديث است که در ترجمه نيز رعايت شده است.
هم سابقه درخشاني در اسلام ندارند، جد او عبد الله بن شهاب در غزوه بدر، با مشرکين بود و او از جمله کساني است که قرار گذاشته بودند اگر رسول الله(ص)را ببينند وي را به قتل برسانند و يا کشته شوند. (14)
بهرحال کيفيت حال خود او در ميان علماي شيعه محل بحث است و در کتاب تنقيح المقال بطور قطع تضعيف شده است. (15)
عروة بن زبير نيز وضعي بهتر از او ندارد، ابن ابي الحديد مينويشد:معاويه، تعدادي از صحابه و تابعين را خريده بود که احاديث دروغي در مذمت علي بن ابيطالب(ع)نقل کنند و براي اين عمل زشت، دستمتزد ميپرداخت و از آن جمله بوده همين عروة بن زبير.
عبد الرزاق از معمر نقل ميکند که او گفت: نزد زهري دو حديث از عروه درباره علي بن ابيطالب(ع)وجود داشت، روزي از وي راجع به آنها سؤال کردم، در پاسخ گفت:چه کار داري با آنها و حديثشان(يعني زهري و عروه)خدا به وضع آنها عالمتر است.من آنان را در مورد بني هاشم متهم ميدانم. (16)
عروه و زهري دو نفره در مسجد مدينه مينشستند و به علي(ع)ناسزا ميگفتند، اين خبر به گوش امام سجاد علي بن حسين(ع)رسيد، آمد بر بالاي سر ايشان ايستاد و فرمود:اما تو اي عروه! پدرم با پدر تو نزد خدا دربارهشان حکم شد و پدر من حاکم گرديد و اما تو اي زهري اگر در مکه بوديم کرامت پدر تو را نشان ميدادم که چيست؟ (17)
عبد اللّهبن عمر بن خطاب عروه را منافق ميدانست، عروه خود گويد:روزي نزد عبد اللّه آمدم و از او پرسيدم که ما با اين سلاطين و پيشوايان(خلفاي اموي و مرواني)هم مجلس ميشويم و از هر بابي سخني به ميان ميآيد و ميدانيم که همه آنها حق نيست، باز آنان را تصديق ميکنيم و آنان قضاوت ظالمانه و جائرانه ميکنند، مع ذلک تقويتشان مينماييم و تحسينشان ميکنيم، اين رفتار ما را چگونه ميبيني؟پر عمر گفت:اي برادر من!ما اين کار را در زمان رسول اللّه(ص)نفاق ميدانستيم نميدانم نزد شما چه نام دارد؟! (18)
بنابراين، حديث مزبور علاوه بر متن از لحاظ سند نيز مخدوش ميباشد.و مسأله مهمي مثل مبعث را نميتوان با اينگونه احاديث و روايات احتمالا مجعول و غلط، تفسير و تبيين کرد.
حديث دوم:
سليمان شيباني از عبد الله بن شداد نقل ميکند:جبرئيل(ع)نزد محمد(ص)آمد و گفت، بخوان اي محمد!گفت چه بخوانم؟چبرئيل او را بفشرد و گفت:بخوان اي محمد!گفت چه بخوانم؟ جبرئيل باري ديگر او را بفشرد و گفت بخوان اي محمد!گفت چه بخوانم؟چبرئيل گفت:«اقرأ بسم ربک الذي خلق»بخوان به نام پروردگارت که آفريد…، پس او نزد خديجه آمد و گفت:«ما اراني الا و قد عرض لي»يعني:به گمانم عارضهاي براي من پيدا شده است، خديجه گفت:به خدا قسم، پروردگار تو، هرگز چنين نميکند، تو هيچوقت کار بد نکردهاي.
راوي حديث گفت:خديجه نزد ورقة بن نوفل آمد و ماجرا را با وي باز گفت، ورقه اظهار داشت:اي خديجه اگر راست گفته باشي!شوهرت پيامبر است و از امت خويش سختيها خواهد ديد و اگر زمان رسالت او را درک کنم ايمان خواهم آورد.
از قضا جبرئيل مدتي نزد محمد(ص)نيامد. خديجه به وي گفت:«ما اري ربک الا قلاک» يعني:به گمانم پروردگار تو، رهايت کرده و دشمنت ميدارد!پس آيات سوره و الضحي، نازل شد. (19)
راويان اين حديث عبارتند از:سليمان شيباني و عبد الله بن شداد.و مضمون غريب آن، جملههاي: «ما اراني الا و قد عرض لي»و«ما اري ربک الا قلاک»ميباشد.
درباره ابواسحاق سليمان بن ابي سليمان شيباني، گفته و نوشتهاند که او علي امير المؤمنين را ترک گفت و به معاويه پيوست و علي(ع)هم خانه او را در کوفه درهم کوبيد و مصقله يک مرد نصراني را فرستاد تا خانواده او را از کوفه انتقال دهد، اما امير المؤمنين او را دستگير کرده و کيفرش داد. بهر حال معاويه، سليمان شيباني را حاکم بر طبرستان(مازندران)کرد و او در همانجا درگذشت و مرد. (20)
بنابراين سليمان از هواداران معاويه بوده و به احتمال قوي از گروه حديث فروشاني باشد که به استخدام معاويه درآمدهاند.
اما عبد الله بن شداد، هرچند که صاحب معجم رجال الحديث او را ستوده و از خواص اصحاب امير المؤمنين دانسته است (21) ليکن ابن حجر مينويسد:ابن قطّان او را مردي مجهول الحال معرفي کرده است، علاوه آنکه حديث او مرسل ميباشد. (22)
و غرابت مضامين مورد ذکر در اين حديث بر هيچ صاحب عقل سليمي پوشيده نيست، زيرا چنانکه قبلا خاطرنشان س اختيم، پيامبر اکرم، رسالت را با اطمينان و بصيرت تمام، دريافته و هرگز احتمال بيماري و عارضه در نفس خويش نداده است.
و اما شأن نزول«و الضحي»آنگونه که در اين حديث ياد شده دروغ است و حضرت خديجه چه قبل از بعثت و چه پس از آن، کمال شناخت را نسبت به پيغمبر داشته و ابدا به چنين سخن دور از ادب و معرفت لب نگشوده است. (23)
حديث سوم:
عبيد بن عمير بن قتاده ليثي روايت کرده:رسول خدا همه ساله در غار حرا در يکي از ماههاي مجاور ميشد، فقرا را اطعام ميکرد و وقتي اعتکافش تمام ميشد به مکه بازميگشت و قبل از آنکه به خانه رود هفت بار طواف بيت ميکرد، آنگاه به خا نه و نزد خانوادهاش ميآمد تا آن سال که خداوند عز و جل خواست به او کرامت کند و او را رسول و نبي گرداند و آن ماه، ماه رمضان بود و رسول الله کما في السابق به حرا رفته بود، خانوادهاش هم همراه وي بود، شب مبعث فرا رسيد و خدا به پيامبر کرامت و به بندگانش لطف فرمود. چبرئيل نزد پيامبر آمد و پارچهاي از ديبا در دست داشت و روي آن مکتوبي رقم شده بود.
جبرئيل گفت:بخوان.پيامبر گفت:چه بخوانم؟جبرئيل مرا آنچنان فشرد که مرا به زحمت انداخت و خستهام کرد، پنداشتم که مردم. آنگاه مرا رها کرد و باز گفت بخوان.گفتم:چه بخوانم و اين را براي آن ميگفتم که با من آنگونه رفتار نکند که پيشتر کرد.گفت بخوان بنام پروردگارت که خلق کرد.پس خواندم، او برفت و من از خواب پريدم و گويا در صفحه دل من کتابي نگارش يافته بود.
من که نسبت به شعر و جنون شديدا کراهت داشتم و ابدا هيچ علاقهاي به شاعر و يا ديوانه شدهام؟نکند قريش درباره من چنين گويند، خواستم به بالاي کوه روم و خود را پرت کنم و خودکشي نمايم تا راحت شوم.با اين قصد بيرون آمدم تا وسطهاي کوه رسيدم، صدايي از آسمان شنيدم که ميگفت:اي محمد(ص)تو رسول الله هستي و من جبرئيل.
سرم را بلند کردم ناگهان جبرئيل را مشاهده نمودم، او به شکل مردي بود که جفت پاهايش را در افق نهاده و ميگفت:اي محمد!تو رسيول خدا و من جبرئيل هستم.ايستاده و به او تماشا ميکردم، ديدار او مرا از فکري که در سر داشتم مشغول کرد و همچنان ايستاده بودم، نه جلو ميرفتم و نه به عقب برميگشتم.
خديجه، کسي به سراغ من فرستاده بود و او مرا نديده برگشته بود و من به سوي خانه، راه افتادم و نزد خديجه آمده و در پهلوي او نشستم. خديجه گفت:اي ابا القاسم!کجا بودي؟به خدا سوگند من کسي به سراغ تو فرستادم اما ترا نيافت و برگشت.
محمد(ص)گفت:اين«ابعد»مقصود خودش بوده(العياذ بالله يعني نفرين شده و دور از خير) شاعر و يا ديوانه شده.خديجه گفت:به خدا پناه ميبرم اي ابا القاسم خدايت با تو چنين نميکند که تو راستگو، امانتدار، خوش اخلاق، صله رحم کننده هستي، اي پسرعمو شايد چيزي ديدهاي؟محمد گفت:آري، آنگاه آنچه ديده بودم براي خديجه تعريف کردم.
خديجه گفت:مژده باد و مطمئن باش، سوگند به آنکه جان خديجه به دست اوست اميدوارم تو پيامبر اين امت باشي، پس جامهاش را جمع کرد و نزد ورقة بن نوفل رفت که او پسرعموي خديجه و مردي نصراني بود و کتابها خوانده و تورات و انجيل از اهل کتاب شنيده بود.خديجه ورقه را از ماجرا مطلع ساخت و ورقه گفت:قدوس، قدوس!به خدايي که جان ورقه بدست اوست اي خديجه اگر راست گفته باشي ناموس اکبر(جبرئيل) که نزد موسي ميآمد بر شوهر تو نازل شده و او پيامبر اين امت است، به او بگو ثابت و استوار باش. خديجه نزد رسول اللّه برگشت و سخنان ورقه را باز گفت و تا اندازهاي از غم و اندوه او بکاست. (24)
راوي اين حديث عبد اللّه زبير است از عبيد بن عمير بن قتاده ليثي و عمدهترين مضمون آنکه داراي غرابت است اين است که پيامبر، بعثت و وحي و آمدن جبرئيل را امري جدي و واقعي تلقي نکرده بلکه احتمال جنون و شاعري!در خود داده است و اين حالت بحراني و اضطراب و تشويش روحي و رواني را ورقة بن نوفل نصراني برطرف ساخته و غم و اندوه رسول اللّه بدينوسيله زايل گرديده است.
درباره عبد اللّه زبير برادر عروة بن زبير، سخني نميگويم که او از منحرفين و از جمله آتش افروزان جنگ جمل بوده و حتي به تعبير امير المؤمنين او بوده که پدرش زبير را از ولاي علي منحرف و دور ساخته است.
اما ابن عمير، چنانکه در کتاب تهذيب التهذيب آمده، او نقال و قصه گوي مکيان بوده است (25) و موضوع قصاصين در تاريخ اسلام، داستاني اسف انگيز است و بيشترين ضايعه را در زمينه خرافه پراکني و افسانه پردازي، اينان بعهده داشتهاند و لذا امير المؤمنين، آنها را از مساجد بيرون ميريخته است * .
حديث چهارم:
اسماعيل بن ابي حکيم مولي آل زبير از خديجه *عن ابي عبد الله(ع)قال:ان امير المومنين رأي قاصا في المسجد فضر به بالدره و طرده:امام صادق(ع)فرمود علي امير المومنين، نقال و قصه گويي را در مسجد ديد او را با تازيانه زد و از مسجد بيرون راند(نگاه کنيد به:شيخ حر عاملي، وسائل الشيعه ج 3، ص 515، چاپ جديد).
روايت کرده:اي پسرعمو!تو ميتواني موقعي که او(فرشته وحي)نزد تو ميآيد مرا خبر کني؟
محمد(ص)گفت:چرا نميتوانم.
خديجه گفت:پس حتما مرا خبر کن.
محمد(ص)گفت:اينک جبرئيل آمده است.
خديجه گفت:اي پسرعمو!بلند شو بر زانوي چپ من بنشين.محمد(ص)روي زانوي چپ او مينشيند.خديجه گفت آيا باز او را ميبيني؟
محمد(ص)گفت:آري او را ميبينم.
خديجه گفت:بلند شو روي زانوي راست من بنشين.او روي زانوي راست خديجه مينشيند، خديجه گفت باز او را ميبيني؟محمد(ص)گفت: آري او را همچنان ميبينم.خديجه گفت:اين بار بلند شو در دامن و آغوش من بنشين باز او را ميبيني؟
محمد(ص)گفت:باز او را ميبينم.خديجه مقنعه و روسري از سر خود برميدارد و از محمد(ص)ميپرسد:آيا همچنان او را ميبيند؟ محمد(ص)ميگويد:نه، ديگر رفت و او را نميبينم. خديجه گفت:ثابت و استوار باش و مژده باد که او فرشته است و شيطان نيست. (26)
راوي اين حديث اسماعيل بن ابي حکيم است و مضمون آن چنانکه خوانديد، داستاني و اسطورهاي است و در آن صحبت از اين است که گويا پيامبر نگران بوده که شيطان به جاي فرشته بر او نازل ميشود و اين نگراني را خديجه به آن صورت که ياد شد برطرف کرده است!
اسماعيل بن ابي حکيم از موالي و غلامان آل زبير بوده و ما بهمين سبب در اعتبار و صحت حديث او ترديد داريم و پيرامون ضعف محتوا، مطالب ديگري ميتوان عنوان کرد که براي رعايت اختصار از ذکر آنها ميگذريم.
حديث پنجم:
يحيي بن ابي کثير از ابو سلمه از جابر بن عبد الله از پيامبر نقل کرده که در حرا مجاور بودم، وقتي عبادتم به پايان رسيد از کوه پايين آمدم، به بطحا که رسيدم صدايم کردند.سمت راست، چپ، جلو و پشت سرم را نگريستم، چيزي نديدم.بالاي سر خويش را نگاه کردم او(جبرائيل)را ديدم بر عرش نشسته ميان آسمان و زمين، ترسيدم.ابن مثني گفت:
علت ترس آن بوده که پيامبر(ص)غافلگير شده بود.با خديجه ديدار کردم و گفتم مرا بپوشانيد و آب بر سر و صورت من بريزيد.آنگاه«يا ايها المدّثر…»نازل شد. (27)
نظير اين حديث را نيز ابو کريب از جابر بن عبد الله آورده است. (28)
راويان احاديث مورد اشاره عبارتند از: ابو سلمه، يحيي بن ابي کثير، ابو کريب و جابر. در اعتبار و وثاقت جابر سخني نداريم، ليکن کلام در کساني است که حديث را بدو منسوب داشتهاند.
ابن حجر درباره ابو کريب مينويسد:او همان محمد بن علاء بن کريب کوفي است ولي ما شخصي با مشخصات مزبور در کتاب وي نيافتيم و ظاهرا محمد بن کريب هاشمي، جز ايشان است که در محمدون آورده است.
و مراد از ابو سلمه به قرينه روايتش از جابر بن عبد الله، پسر عبد الرحمن بن عوف است و او به نقل ابن حجر در حکومت سعيد بن العاص از سوي معاويه، قاضي مدينه بوده و پدرش از اعضاي شوراي شش نفره است که بطور مسلم بافتي انحرافي داشته است.
و يحيي بن ابي کثير، کسي است که ابن حبان او را مدلس ميشناخته است و گفتهاند از انس و ديگر صحابه چيزي نشنيده و ابو حاتم گفت: او اصلا احدي از صحابه را نديده جز انس را که فقط يک بار او را ديده و چيزي از او نشنيده است. (29) و مضمون حديث نيز از حيث غرابت و شذوذ، دستکم از احاديث قبل ندارد، زيرا:
اولا:در اين حديث صحبت از غافلگير شدن پيغمبر به هنگام بعثت، به ميان آمده که صحيح نميباشد و مخالف نصوص صحيح و قطعي است، مشعر بر آنکه پيغمبر(ص)در هنگام بعثت و قبل از آن، آثار و نشانه هايي ديده و آمادگي کامل براي دريافت رسالت داشته است.
ثانيا:آيات نخست سوره مدثر، ربطي به ترس و اضطراب پيامبر ناشي از وحي و بعثت نداشته و منهاي اين سلسله روايات مخدوش، معنايي روشن دارد.
جمعبندي بحث
در اينجا بعنوان جمعبندي بحث، نکتهاي را خاطرنشان ميسازم و سخن را به پايان ميبرم.
خصومت کافران و مستکبران با اسلام و رسول اکرم آنگونه که آيات قرآني در مورد موضعگيري برخي از اهل کتاب و پيروان شجره خبيثه اموي، يادآور است همواره به صورت جنگ، توطئه و تخريب فرهنگي، در تاريخ بشريت مطرح بوده است.
به اعتقاد ما، صليبيان، صهيونيستها و احزاب اموي و مرواني و عباسي و ديگر همپالگي آنان (سلاطين اسلام پناه)!در عصر حاضر گاهي به صورت جنگ و برخورد نظامي و ديگر بار و عمدتا از طريق استعمار نو و تخريب فرهنگي، بطور مدام با اسلام و بنيانگذار آن درگير بوده و هستند.
اين اتحاد شوم مثلث که مرکب از عوامل و دشمنان داخلي و خارجي اسلام است همگي از دين ماه گرفته و به اصطلاح از انبياء الهي خرج کرده و ميکنند.صليبها از حضرت مسيح، صهيونيستها از حضرت موسي کليم و بالأخره امويان از اسلام و محمد رسول الله(ص)خرج کردهاند.اما هر کدام يک جريان صرفا سياسياند که به هنگام لزوم روياروي تعاليم مسيح و موسي و محمد صلوات الله عليهم اجمعين ايستاده و اساسيترين برنامه و خطمشي آنان را تباه ساختهاند.
سلسله احاديثي که در بخش مربوط به بعثت رسول اکرم، در اين مقاله مطرح کرديم نتيجه نبرد و ستيز فرهنگي و فکرياي است که مستشرقان خدمتگذار استعمار و سياسيتهاي صليبي گرايانه غرب از يک سو و حديث فروشان اموي از ديگر سو، دست در دست هم داده اين فاجعه را در تاريخ و سيره بوجود آوردهاند.بررسي نشانههاي اين اتحاد مثلث، کاوش مستقلي را ايجاب ميکند.
در اينجا کافي است توجه کنيم که اولا: راويان احاديث مزبور چنانکه به اندکي از بسيار اشاره کرديم، عمدتا جيرهخواران و غلامان حلقه بگوش امويان و مروانياناند.ثانيا:قهرمانان اين سلسله احاديث داستاني و افسانهاي اصولا نصرانياند.ثالثا:در احاديث منقول از قول و رقة بن نوفل نصراني، ردپاي صهيونيستها و يهوديان سوداگر، نيز باقي مانده است، زيرا با اينکه او ظاهرا مسيحي و نصراني بوده است صحبت از موسي بن عمران پيامبر يهود به ميان آورده است و معلوم نيست چرا او عيسي را فراموشي کرده و يا اينکه چون دروغگو حافظه ندارد، يهودي جعال حديث هرچند به نام ورقه داناي عرب، ناخودآگاه، ردپا بجا گذاشته است.
يادداشتها:
1-ابو جعفر محمد بن جرير طبري، تاريخ الطبري، ج 1، ص 522 دار الکتب العلميه، بيروت، چاپ دوم، 1408 ه.
2-همان کتاب، ص 345.
3-سيد محسن امين عاملي، اعيان الشيعه، ج 1، ص 231، چاپ 1403 ه دار التعارف، بيروت.
4-سيد شريف رضي، نهج البلاغه، خطبه قاصعه، شماره 192.
5-محمد باقر مجلسي، بحار الانوار، ج 11، ص 56 چاپ افست، مؤسسة الوفا، بيروت 1403 ه.
6-همان کتاب، ج 18، ص 262.
7-ابو علي فضل بن حسن طبرسي، مجمع البيان، ج 10، ص 384، چاپ صيدا، افست دار احياء التراث العربي 1379 ه.
8-جعفر مرتضي العاملي، الحصحيح من سيرة النبي الاعظم، ج 1، ص 234، چاپ قم 1400 ه.
9-تاريخ الطبري، ج 1، ص 529.
10-تاريخ الطبري، ج 1، ص 531.
11-ابن حجر عسقلاني، تهذيب التهذيب، ج 9، ص 448، چاپ افست، دار صادر، بيروت.
12-همان کتاب، ص 450.
13-همان کتاب، ص 451.
14-ابوالعباس احمد بن محمد، معروف به ابن خلکان، ويات الاعيان، ج 4، ص 178، چاپ دار صادر، بيروت.
15-محمد علي مدرس، ريحانة الادب، ج 2، ص 399، چاپ خيام.
16-ابن ابي الحديد، شرح نهج البلاغه، تحقيق محمد ابو الفضل ابراهيم، ج 4، ص 63 و 64، چاپ مصر.
17-بحار الانوار، ج 46، ص 143.
18-الصحيح من سيرة النبي الاعظم، ج 1، ص 221.
19-تاريخ الطبري، ج 1، ص 532.
20-ابو سعد عبد الکريم سمعاني، الانساب، ج 8، ص 206، چاپ 1397، حيدر آباد.
21-آيت اللّه سيد ابو القاسم خوئي، معجم رجال الحديث، ج 10، ص 226، چاپ نجف اشرف.
22-تهذيب التهذيب، ج 5، ص 252.
23-نگارنده در تفسير سوره الضحي تحقيقي ويژه دارد که طي آن، اين مساله نيز کاملا بررسي شده است.
24-تاريخ الطبري، ج 1، ص 533.
25-تهذيب التهذيب، ج 7، ص 71.
26-تاريخ الطبري، ج 1 ص 533.
27-همان کتاب، ص 534.
28-همان کتاب و همان صفحه.
29-تهذيب التهذيب، ج 9، ص 420، ج 11، ص 269، ج 12، ص 115.
منابع:
کيهان انديشه 1368 شماره 25
منبع : دبير خانه شوراي برنامه ريزي مدارس علوم ديني اهل سنت
سيد ابراهيم سيد علوي