در آن ظلمت سراي خانمانسوز
درآن محنت سراي استخوان سوز
تو بودي و خدا در خاطرت بود
شكوه بندگي در باورت بود
هر آن شب ، آسمان منزلگهت بود
دل افلاكيان خاك رهت بود
در آن دوران كه بيتابَت زمان بود
نيايش هاي تو ورد جهان بود
چه شب ها كه تو را تا اوج بردند
به سوي حق ، دل معروج بردند
خداوندي كه ستّار و رحيم است
بر احوال رفيقانش ، كريم است
به جبريل امينش داد فرمان
كه رو سوي حبيبم با دل و جان
و او گفت : « اي محمّد ، پور آدم
بخوان اين برگۀ هستي به يك دم »
شنيدي گفتي اش : « آخر چگونه ؟ »
جوابش كاشت اشكي روي گونه
و او گفت : « اي محمد پور آدم
بخوان اين برگۀ هستي به يك دم
بخوان نام خدايي كآفريدت
كه از خون و عَلَق صورت گزيدت
خداوند كريم و ربِّ اَكرَم
چه معجز كرده با عيسيِ مريم !»
و تو خواندي كتاب آفرينش
تمام برگه هاي اين گزينش
ألا ! اي منجي عالَم ، مُدَثِّر
به پا خيز و خلايق را فَأنذِر
بخوان نام خدايت را ، فَكَبِّر
لباست را ز هر عيبي ، فَطَهِّر
ز نا پاكي حذر كن ، فَاهجُر اي دل
و منّت بر نكويي ، كار مُهمِل
و بر كار خدا ، فَاصبِر پَيمبَر
و از كار ريا ، واحذُر پيمبَر
***
در آن شب آمنه ، فخر جهان شد
و گيتي از محمّد (ص) جاودان شد
تو گويي روز آمد ، خنده آمد
گل هفت آسمان ، فرخنده آمد
نه ترسيد و نه لرزيد و نه تب كرد
خدايش بَدوِ خلقت ، منتخب كرد
تو گويي برلبانش ، رازقي بود
كه فحواي كلامش ، صادقي بود
تو گويي از لبانش ، ياس مي ريخت
كلام حق ، به نورانيّت الماس مي ريخت
چنان بر جانمازش ، اشك مي ريخت
كه گويي آب بحر از مَشك مي ريخت
هماره منصبش در سادگي بود
مرام ويژه اش دلدادگي بود
تو گويي روز آمد خنده آمد
مه هفت آسمان فرخنده آمد !
در آن شب بر حريم كعبه روئيد
گل نور و گل زيباي امّيد !
صبا ملكوتي _ با استناد به آيات ابتدائي سوره هاي علق و مدثّر