06 آبان 1395
زلف خون فشان توام ليلة البرات
وقت نماز شب شده ، حيّ علي الصلات
از منظر بلند، ببين صف كشيده اند
پشت سرت تمامي ذرات كائنات
خود، جاري وضوست، ولي در نماز عشق
از مشك هاي تشنه وضو مي كند، فرات
طوفان خون وزيده ، سر كيست در تنور ؟
خاك تو نوح حادثه را مي دهد نجات !
بين دو نهر، خضر شهادت به جستجو ست
تا آب نوشد از لبت ، اي چشمه ي حيات
ما را حيات لم يزلي ، جز رخ تو نيست
ما بي تو چشم بسته و ماتيم و در ممات
عشقت نشاند ، باز به درياي خون ، مرا
وقت است تيغت آورد از خود ، برون ، مرا
« علیرضا قزوه »
نظر دهید »