« شهید عابدین جعفری » ( 2 )
شهدای انقلاب اسلامی ایران
« شهید عابدین جعفری » ( 2 )
بالاخره یکی از هزار تخت بیمارستان هزار تختخوابی ، پذیرای پیکر نیمه جان عابدین شد . . .
دکتر ها به فارسی و انگلیسی چیزهایی ردیف می کردند .
یکی از آن ها گفت : « قطع نخاع شده ، بستگی به مقاومت بدنش داره .
از دو ماه تا یک سال بیشتر دوام نمی یاره . »
تا آن روز نشنیده بودم . نمی دانستم قطع نخاع یعنی چه ؛ اما معنی حرف های بعدی اش را خوب فهمیدم .
پاهایم را به سختی کشیدم و دنبال دکتر دویدم . گفتم : « دکتر ! عملی ، دارویی ، چیزی ؟ »
همان طور که روی کاغذ می نوشت ، گفت : « از دست هیچ کس کاری بر نمی یاد . »
حرف هایش را منکر شدیم و دنبال درمان ، بدن رنجورش را از این بیمارستان به آن بیمارستان کشیدیم .
اما بی نتیجه بود .
***
شب ها دوباره جان می گرفتند . عوامل شاه را می گویم .
گاهی به بیمارستان ها حمله می کردند و با تیر اندازی ترس و وحشت می انداختند توی دل مریض ها .
هم اتاقی هایش چند نفر دست و پا شکسته بودند و درب و داغوون مثل خودش .
عابدین می گفت : « اگه ریختن تو بیمارستان ، ما رو بذارین روی هم و پشت ما سنگر بگیرین . به درد این کار که می خوریم . »
***
ازش مصاحبه تلویزیونی گرفته بودند به عنوان مجروح انقلاب و دست آخر پرسیده بودند چه آرزویی دارد ؟
گفته بود : « فقط از خدا می خوام این قدر به من عمر بده تا پیروزی کامل انقلاب رو ببینم . »
***
گفتند : « حاضریم هزینه درمانش رو بپردازیم ، هرکجای دنیا که باشه . هرلحظه که شما آماده باشین ، پول ما هم حاضره . »
دو نفر از تجّار بزرگ تهران بودند که با دیدن عابدین توی تلویزیون ، آدرس ما را از بیمارستان گرفته و آمده بودند پشت در خانه .
گفتیم : « هیچ کاری نمی شه براش کرد . »
چشم هایشان به اشک نشست و گفتند : « پس اجازه بدین خدمتی به خانواده شما بکنیم . »
مادر عابدین گفت : « هیچ چیز دنیا رو نمی خوام . همه چیزم عابدینه . »
***
بعضی از دکتر ها و پرسنل بیمارستان انگار از وضعیت موجود دلخور بودند و به بیمار هایی مثل عابدین خوب رسیدگی نمی کردند .
این بود که بیمارستانش را عوض کردیم .
بعد از یکی دو ماه زخم بستر گرفت . برای امکانات بیشتر این کار تکرار شد . بیمارستان ها هم یکی از یکی بهتر و مجهز تر بود ؛ اما عابدین هرروز حالش بدتر و بدتر می شد .
انگار فایده ای نداشت .
***
هرجا می رفتیم می گفت : « تخت منو رو به قبله بذارین . »
سر وقت می خواست تا وضویش دهیم و شروع می کرد به خواندن نماز .
خوب گوش میدادیم تا موقع سجده ها ، مهر روی پیشانی اش بگذاریم و برداریم .
توی این مدت که به چهار ماه هم نکشید ، به یاد ندارم نمازش ترک شده باشد .
این را همه ما شاهد بودیم . و حالا هنوز هم اگر نسبت به خواندن نماز احساس سستی به ما دست دهد و یا می خواهد از سر وقت به تعویق بیفتد ، یاد نماز های عابدین می افتیم و مهیای نماز می شویم .
***
جعفر ( برادرزاده شهید ) :
گاهی نیمه شب از خواب می پریدم . صورتش خیس بود و با خدای خودش نجوا می کرد .
آن شب هم با صدای ناله بیدار شدم ، اما حالتش عادی نبود . غرق عرق بود .
مرتب سرش را تکان می داد و چیزهایی می گفت .
سراسیمه پرستار را صدا زدم . بعد از او هم پرستار دیگری آمد و دکتر کشیک .
مرا از اتاق بیرون کردند . از پشت شیشه نگاهش می کردم .
تکیده و رنجور شده بود . چشمانش گود افتاده بود . نمی دانم چرا این چیز ها تا آن شب به چشمم نیامده بود .
شاید به این خاطر بود که به خوب شدنش امید داشتیم .
صدای باز شدن در ذهنیاتم را به هم ریخت .
پرستار سرش را انداخت پایین و گفت : « تسلیت عرض می کنم ! »
صدایش را نمی شنیدم . دلم می خواست توی آن نیمه شب فریاد بزنم و های های گریه کنم .
از کودکی با هم بزرگ شده بودیم . مخصوصاً آن چند سالی که تهران بود ، جدای از نسبتی که داشتیم با هم دوست بودیم ، یکدل و یک زبان .
گاهی وقت ها می گفتم : « یادت نره من از تو بزرگترم ، پس باید حرفم رو گوش بدی . »
فاصلۀ تولدمان هجده روز بود و فاصلۀ امروزمان . . .
* * *
شهید عابدین جعفری در بیست و دوم بهمن پنجاه و هفت ، در محوطه سازمان رادیو و تلویزیون در میدان ارگ تهران ، با اصابت گلوله قطع نخاع گردید.
دوره مجروحیتش کمتر از چهار ماه طول کشید و در سیزدهم خرداد پنجاه و هشت به خیل شهدای انقلاب پیوست .
مزار این شهید عزیز در زادگاهش در منطقه علی آباد شهرستان آرادان می باشد .
روحش شاد و راهش پر رهرو باد !
========================================================
برگرفته از خاطرات :
علیرضا ( برادر شهید )
قربانعلی ( برادر شهید )
جعفر ( برادرزاده شهید )
مطالب مرتبط :