« معبری جنس بلور » :
فاو گفتم ، ارغوان آتش گرفت
تپه هاي دهلران ، آتش گرفت
فاو گفتم ، انتظاري ناتمام . . .
شوش , ميمك , موسيان آتش گرفت
فكه گفتم ، ارغنون آتش گرفت
مرز درياي جنون ، آتش گرفت
فكه گفتم ، جانمازم سرخ شد
انتهاي شط خون ، آتش گرفت
عشق گفتم ، قافيه آتش گرفت
از قضا ، دهلاويه آتش گرفت !
عشق گفتم ، رمز هفتاد و دو تن
شه پري در ثانيه ، آتش گرفت
كرخه گفتم عاشقي ، آتش گرفت
چلچراغ لايقي ، آتش گرفت
كرخه گفتم ، معبري جنس بلور
در مسيرش قايقي ، آتش گرفت
هور گفتم ، كربلا آتش گرفت
پرچم سرخ إلا ، آتش گرفت
هور گفتم ، ناله اي زد آسمان
در دلش هول و ولا ، آتش گرفت
العطش گفتم ، زبان آتش گرفت
در درونم ، استخوان آتش گرفت
العطش گفتم ، دلم پرواز كرد
از ازل اين شعله دان ، آتش گرفت !
« صبا ملكوتي »
مهر / 1393