سرو سبزي در گلستان وجود


« او كه تنديس وجودش ، زمزم است »
رفته بودم ، از دو دست عاطفه

حسرت آمد ، بر مزار من نشست

رحمت آمد ، واژه هایم را نوشت

غیرت آمد ، سنگ قبرم را شکست !

***
او رسید ، امّا تنم جانی نداشت

سنگ قبرم ، از وجودش سبز شد

پیکرم ، از هجر او پژمرده بود
روح من ، از خوان جودش سبز شد

***
دفتر مشقم ، پر از نام تو بود
سرو سبزی ، در گلستان وجود


تندبادی پیکرم را ، دور کرد

از کنار شمع بستان وجود

***
خاطراتم ، رفته بر باد فنا

گرمی یادش ، خزان بگرفت و رفت

غرقه گشتم ، در حضور عشق او
یک نسیم آمد ، خیالش شست و رفت

***
مانده ام با قبر ویران خودم
رفته تا اوج فلک ، نجوای او

او طبیب عشق من بود ، ای دریغ !
چون مسيحا رفته تا معراج « هو »

***
باز روزی راه او ، کج می شود
او که ، او را پور مریم ، همدم است

بر سر قبر خرابم می رسد
او که تندیس وجودش ، زمزم است !

شاعر : « صبا ملکوتی »