« مرغ باغ ملکوت »
تو یک روزی در این مملکت باید حرف اول را بزنی
استاد غلامرضا قدسینژاد معروف به قدسی مشهدی،
در سال 1325 به همراه چند تن از دوستانش، انجمن ادبی فردوسی را تأسیس کرد و درکنار آن، به فعالیتهای سیاسی پرداخت، طوریکه چندین بار به دست عوامل رژیم طاغوت دستگیر و زندانی شد.
در سال 1355 که از زندان رهایی یافت در دفتر نشر فرهنگ اسلامی به ترجمه و تصحیح کتب اشتغال ورزید و پس از پیروزی انقلاب اسلامی، در مقام مدیرکل فرهنگ و ارشاد اسلامی خراسان خدمت کرد. ایشان به واسطهی تسلط به زبان و ادبیات عربی و فارسی، در دانشگاه نیز به تدریس این دو زبان مشغول بود.
این شاعر و ادیب دلسوختهی معاصر، در 29 آذرماه سال 1368، برای همیشه دیده برهم نهاد و درصحن آزادی ِحرم حضرت امام رضاعلیهالسلام به خاک سپرده شد.
***
از خاطرات دوران جوانی ِاستاد قدسی:
جوان که بودیم؛ من و آقای خامنهای و چند جوان همسنوسال، عربی میخواندیم. درس طلبگی میخواندیم و در هفته، یک روز دستهجمعی میرفتیم خانهی پیرمردی که سنوسالی از او گذشته بود.
پیر، منظور کسی که بتواند هادی و راهنمای انسان شود، آدم دانشوری که آدم از او درس بگیرد. شعری نیز که گفته بودیم میخواندیم و ایشان هم یک صحبتی میکردند و ما را نصیحت میکردند که در زندگی اینطور باشید…
یک روز که آقای خامنهای تازه عمامه گذاشته بود، آنجا رفتیم. موقع بیرون آمدن، خداحافظی کردیم از پیر مرشدمان. ایشان گفتند: آقا سیدعلی! با شما کاری داشتم. آقای خامنهای آنجا ماند و بقیه آمدیم بیرون.
کمی طول کشید، بعد حاج آقا بیرون آمدند. آن موقع یک برافروختگی در سیمای آقای خامنهای مشاهده کردم. گفتم: سید! آقا چه فرمودند؟ گفتند که آقا مرا نصیحت کردند راجع به عمامهای که سرم است، که این عمامه اینجوری است. گفتم: خُب اگر واقعاً همین بود، ما هم بهره میبردیم، اینکه حرف محرمانهای نیست که آقا بگوید فقط با تو کار دارم؟! گفت: آن چیزیست که حالا وقت گفتن آن نیست.
در خلوت آقای خامنهای را دیدم. گفتم این را باید بگویی! گفت: والله ایشان یک چیزی فرمودند که من در خودم یک چنین مسألهای را نمیبینم؛ ایشان به من فرمودند :
«خودت را بساز؛ یادت باشد، تو یک روزی در این مملکت باید حرف اول را بزنی و مضمونی قریب به این . »
(برگرفته از کتاب « حال اهل درد » ، خاطرات استاد حمید سبزواری، صفحات ۱۹۷ تا ۲۰۰)
http://www.jahadi.ir/titr1/9110011