« مرغ باغ ملکوت »
تشرّف به خاطر خدمت به یک بانوی علویه « سیّده » :
جناب حجّة الإسلام قاضی زاهدی ، نویسندۀ کتاب شیفتگان ، از قول مرحوم حاج محمّد علی فشندی - که مستقیماً از قول خود ایشان شنیده اند - می گویند :
سالی جهت زیارت اربعین عازم کربلا شدیم ، موقعی بود که برای هر نفر جهت گذرنامه چهارصد تومان می گرفتند ؛ بعد از گرفتن گذرنامه ، خانواده گفت : من هم می آیم . ناراحت شدم که چرا قبلاً نگفته است . خلاصه بدون گذرنامه حرکت نمودیم و جمعیت ما 15 نفر بود : 4 مرد و 11 زن و یک علویّه همراه ما بود که با دو نفر از همراهان قرابت داشت . و عمر آن علویّه 105 سال بود .خیلی به زحمت او را حرکت دادیم .
ما با اینکه گذرنامه برای خانواده نداشتیم به سهولت از دو مرز ایران و عراق گذشتیم ، قبل از اربعین به کربلا مشرّف شدیم و زیارت نجف رفتیم . در 17 ربیع الأول قصد کاظمین و سامراء نمودیم . آن دو نفر مرد که از خویشان علویّه بودند ؛ گفتند : علویّه را در نجف می گذاریم تا برگردیم . من قبول نکرده گفتم : زحمت این علویّه با من است و من او را می آورم .
حرکت کردیم در ایستگاه راه آهن برای سامراء ، جمعیت بسیار بود و همه در انتظار آمدن قطار بودند که از کرکوک موصل بیاید و به بغداد برود و بعد از آن برگردد و مسافرها را سوار کند . با این ججمعیت زیاد ، تهیه بلیط بسیار مشکل بود .
ناگاه سیّد عربی که شال سبزی به کمر بسته بود ، نزد ما آمد و فرمود :
« حاج محمّد علی ! سلام علیکم ، شما 15 نفر هستید ؟ » گفتم : بله ، فرمود :
« شما اینجا باشید ! این پانزده بلیط را بگیرید ، من با قطار به بغداد می روم و بر می گردم ،
یک کوپه در بست برای شما می گیرم ، شما از جای خود حرکت نکنید . »
قطار از کرکوک آمد و سیّد سوار شد و رفت . بعد از نیم ساعت قطار آمد ، جمعیت هجوم آوردند و رفقا خواستند بروند ؛ من مانع شدم ، قدری ناراحت شدند ؛ همه سوار شدند . آن سیّد آمد و ما را سوار قطار نمود . یک کوپه دربست جهت ما بود تا وارد سامراء شدیم .
آن آقا سیّد فرمود : « شما را می برم منزل سیّد عباس خادم » آن جا نزد سید عباس رفتیم و گفتیم : ما پانزده نفریم و دو اتاق می خواهیم و شش روز هم اینجا هستیم . چه مقدار به شما بدهم ؟ گفت : یک آقا سید ، کرایۀ شش روز شما را با تمام مخارج خوراک و زیارتنامه خوان داد ، گفتم : سید کجاست ؟ گفت : الآن از پله های عمارت پایین رفت .
هرچند دنبالش رفتم او را ندیدم . گفتم : از ما طلب دارد ، پانزده بلیط برای ما خریداری نموده است . گفت : من نمی دانم ، تمام مخارج شما را هم داد . خلاصه بعد از شش روز آمدیم کربلا نزد مرحوم آیت الله العظمی آقا میرزا مهدی شیرازی ، رفتم و جریان را گفتم و راجع به بدهی نسبت به سید پرسیدم ، مرحوم آیت الله میرزا مهدی فرمود : آیا با شما از سادات کسی هست ؟
گفتم : آری ، علویّه ای است ، فرمود : « آن وجود مقدّس ، امام زمان ( ارواحنا فداه ) بوده است ! »
شیفتگان ، ( ج 2 - ص 241 )