« مرغ باغ ملکوت »
24 اردیبهشت 1394
از شهر آمالم
كويري بيشتر
باقي نمانده است
تمام شاخه هاي زندگي را
سر بريدند
در اين صحرا
به جز خاري نمانده است .
تمام كفتران آبي شهرم
از اينجا پر كشيدند
گمانم كركسان عاري از عشق
به ايوان دلم
آتش گشودند :
كبوتر هاي شادي را
ز قلبم كوچ دادند .
از آن وقتي
كه آتش را گشودند
صداي مهرباني
از جهان رفت
گل لبخند ها پژمرده گرديد
حديث آشنايي
از ميان رفت .
سبوي عشق را
پر باده كرديم
سبوي عاشقي را
سر بريدند
هجوم هجر دريا را
چشيديم
هجوم زندگي را
ره بريدند .
آري تمام كفتران
رفتند زينجا
دل را نگه كن
تا هيشه
همواره پابند كمال عشق
مانده است !
صبا ملكوتي