« مرغ باغ ملکوت »
03 آبان 1395
فرصت دهيد گريه كند بي صدا ، فرات
با تشنگان بگويد از آن ماجرا ، فرات
گيرم فرات بگذرد از خاك كربلا
باور مكن كه بگذرد از كربلا ، فرات
با چشم اهل راز نگاهي اگر كنيد
در بر گرفته مويه كنان مشك را فرات
چشم فرات در ره او اشك بود و اشك
زان گونه اشك ها كه مرا هست با فرات
حالي به داغ تازه ي خود گريه مي كني
تا مي رسي به مرقد عباس ، يا فرات
از بس كه تير بود و سنان بود و نيزه بود
هفتاد حجله بسته شد از خيمه تا فرات
از طفل آب ، خجلت بسيار مي كشم
آن يوسفم كه ناز خريدار مي كشم
« علیرضا قزوه »