« مرغ باغ ملکوت »
به مناسبت هفته دفاع مقدس :
مهاجر « ای بلبل عشق ، جز برای شقایق ها مخوان ! »
نویسنده : سید مرتضی آوینی
………………………………….………………………………….………………..
در آخر فیلم « مهاجر »، وقتی علی (نقی زاده) پلاك ها یش را به اسد می دهد و خود در حال شلیك تیر به سوی دشمن موانع را از سر راه « پهباد» دور می كند و به شهادت می رسد و اسد و پلاك ها را به گردن پهباد می اندازد و او را پرواز می دهد، پلان درشتی هست از رقص پلاك ها در باد، همراه با صدای زیبای برخورد پلاك ها بر بدنه پهباد… و ایچنین، حاتمی كیا به پهباد جان می بخشد و از آن « مهاجر » ی خلق می كند جاودان، به جاودانگی « هجرت ».
نمی خواهم نقد فیلم بنویسم، كه درباره « مهاجر » زبان نقد نوشته های استاندارد بریده است و اصلاً اینجا جایی نیست كه با نگاه استاندارد در نقدنویسی سینمایی بتوان به سراغ آن آمد. جایی برای بحث فلسفی هم وجود ندارد، كه مخاطب این فیلم فلاسفه و روشنفكرها نیستند، مردم هستند و اگر ما بخواهیم « سرزمین فلسفی » كنیم و مطلبی را با فشار فلسفه از درون فیلم بیرون بكشیم، به فیلم « مهاجر » ظلم كرده ایم ـ اگرچه قابلیت را دارد و مثلاً درباره نگاه فلسفی حاتمی كیا به « ابزار » و « تكنولوژی » می توان مقاله ها نوشت، چرا كه او به پهباد مثل یك وسیله بی جان نگاه نمی كند؛ پهباد جان می گیرد، روح اسد و علی و اصغر و غفور در آن می دمد و اصلاً از همان آغاز كار زنده است. در تفكر حاتمی كیا نه تنها انسان ها مسیطر و ابزار تكنولوژی نیستند، بلكه « وسیله » جان دارد.
در فیلم های حاتمی كیا همه چیز زنده است. فی المثل نی محمود را به یاد بیاورند كه زنده است. رابطه محمود با نی اش،رابطه انسان با یك وسیله بی جان نیست، رابطه غریب دورمانده ای است كه با همدم خویش راز می گوید. به یاد بیاورید خمپاره ها را ـ چه در « دیده بان » و چه در « مهاجر » ـ كه زنده اند، بی حساب و كتاب نمی آیند و به قول خود حاتمی كیا، انفجارها « یقش » بازی می كنند. وسایل به جا مانده از اصغر را به یاد بیاورید، هنگام دفن او در میان نیزار: كتاب قرآن، تسبیح و عطر و پلاك… حتی در « هویت » نیز چراغ قوه و تسبیح وعطر و مهر زنده اند و در فیلم دارای نقش هستند. رابطه علی را با پلاك های جبهه اش به یاد بیاورید، رابطه حسن را با آرپی چی اش در « دیده بان » و چه بسیار نمونه های دیگر. و این نگاه مؤمنانه عارفی حقیقی است كه جهان را نازله عوالم غیبی و مظهر اسماء الله می بیند.
حاتمی كیا با روح اشیا سر و كار دارد نه با جسم آنها،