شیخ عباس قمی در منتهی الآمال مینویسد :
ابن شهر آشوب از ابنعباس روایت کرده است که :
« روزی حضرت محمّد صلي الله عليه و آله و سلّم نشسته بود . بر ران چپش ابراهیم عليه السّلام و بر ران راستش حسین بن علي عليه السّلام را نشانده بود .
یک مرتبه ابراهیم عليه السّلام و یک مرتبه حسین عليه السّلام را میبوسید .
ناگاه جبرییل نازل شد و گفت : ای محمد صلي الله عليه و آله و سلّم ، پرورگارت تو را سلام میرساند، و میفرماید : این هر دو را برای تو جمع نخواهم کرد .
یکی را فدای دیگری گردان . پس حضرت محمّد صلي الله عليه و آله و سلّم به ابراهیم عليه السّلام نگاه کرد و گریست .
به حسین عليه السّلام نگاه کرد و گریست . پس فرمود : ابراهیم مادرش ماریه است . اگر بمیرد کسی جز من برایش محزون نخواهد شد .
مادر حسین عليه السّلام فاطمه و پدرش علی عليه السّلام میباشد ، پسر عم من و به منزله جان و خون من است. اگر بمیرد دختر و پسر عمم هر دو برایش اندوهگین خواهند شد . من نیز برای او محزون میشوم . پس اختیار میکنم حزن خود بر حزن ایشان .
ای جبرییل ابراهیم عليه السّلام را فدای حسین عليه السّلام کردم . پس هر وقت حضرت محمّد صلي الله عليه و آله و سلّم ، حسین عليه السّلام را میدید او را به سینه میچسبانید و لبهای او را میمکید و میگفت : فدای تو بشوم . ای کسی که ابراهیم عليه السّلام را فدای تو کردم . »
قمی، شیخ عباس. منتهی الآمال. ۱۳۸۱ صفحه ۱۵۵.