01 خرداد 1394
« دل می رود زدستم ، صاحبدلان خدا را »
« روزی تفقدی کن ، درویش بینوا را »
دل خسته از تعقّل ، در بند عشقت افتاد
امشب دلم چو بیژن ، در چاه زلفت افتاد
زلف کمند بگشا ، از چه برونم آور
ای ساقی گل اندام ، لعل جنونم آور
خواهی که از قدومت ، آشفته گردم اکنون
تیر بلا بیفکن ، گرد سوادم اکنون
هرجا گذر نمودم نامت بلند دیدم
هرگه نظاره کردم ، در دم قبا دریدم
مهرش به لوح سینه ، یا رب مدام بادا !
شهد و شکر ز لعلش ، هردم به کام بادا !
گل جلوه کرد پیشش ، گلبرگ ها بیفتاد
سرو بلند پیشش ، تا قهقرا بیفتاد
خامش کن امشب ای مه ! ، صوت حزین دل را
تا بنگرم دوباره ، أم البنین دل را !
صبا ملکوتی
2 نظر