تقدیم به یوسف زهرا (علیه السّلام )
« هبوط بادیه »
دیر آمدی عزیز !
تمام حضور من
صرف گشودن این قفل ها شده
آیا شود ، که ببینم به چشم خویش
قلبم ، فدای وسعت اندیشه ها شده ؟!
این بار ، ای عزیز !
دیر آمدی
کبوتر قلبم به حال مرگ
جانم ، فقط برای تو بر جای مانده است !
چشمم ، هبوط بادیه ات را
بهانه داشت
جسمم ، تلنگر صد تازیانه داشت . . .
دیگر صدای قدم های اشتیاق تو را
با گوش های کر شده از پیری
در این گذار عمر
نخواهم عیان شنید .
آری ؛ تمام عمر
قفل هزار سالۀ این اشتیاق را
با چلچراغ شوق
چه مستانه باز می کردم .
هر شب ، کنار سفرۀ رنگین احتیاج
با کردگار خویش ، چه غمگنانه
راز می کردم .
این واژه های پر شده از التهاب را
آخر کدام قصۀ دیرین ، تهی کند
از گرد و خاک حادثه های مهیب دهر ؟!
« صبا ملکوتی »