طوبای محبت . . .
16 اسفند 1393
قسمتی از زندگينامه و خاطرات حاج آقا اسماعيل دولابی
خ
در ايام جوانی به همراه پدرم به نجف اشرف مشرف شده بودم. به شدت تشنه علوم و معارف دینی
بودم. با تمام وجودواستار اين بودم که در نجف بمانم و در حوزه تحصيل کنم ولی پدرم که مسن بود و جز
من پسر ديگری که بتواند در کارها به او کمک کند نداشت و با ماندنم در نجف موافق نبود. در حرم
اميرالمومنِن (ع) به حضرت التماس کردم که ترتيبی دهند که در نجف بمانم و درس بخوانم و آنقدر سينه
ام را به ضريح فشار مي دادم و ميماليدم که تمام سينه ام زخم شده بود. حالم بگونه ای بود که احتمال
نميدادم به ايران برگردم. به خود می گفتم که يا در نجف می مانم و مشغول تحصيل می شوم و يا اگر
مجبور به بازگشت شوم همينجا جان می دهم و می ميرم. با علماء نجف هم که مشکلم را درميان
گذاشتم تا مجوزی برای ماندن در نجف از آنها بگيرم به من گفتند که وظيفه تو اين است که رضای پدرت
را تأمين کنی و برای کمک به او به ايران بازگردی. در نتيجه متوسل شدنم به علماء کاری از پيش نبرد. تا
اينکه با همان حال همراه پدرم به کربلا مشرف شديم. در حرم حضرت اباعبدالله(ع) در بالا سره ضريح
همه چيز حل شد و آن التهاب فرو نشست و به طور کامل آرام شدم طوری که هنگام رفتن به ايران حتی
جلو تر از پدرم و بدون هرگونه ناراحتی به راه افتادم و به ایران باز گشتم.
در ايران اولين کسانی که برای ديدن من به عنوان زائر عتبات به منزل ما آمدند دو نفر آقا سيد بودند. آنها
را به اتاق راهنمايی کردم و خودم برای آوردن وسايل پذيرايی رفتم. وقتی داشتم به اتاق برميگشتم
جلوی در اتاق پرده ها کنار رفت و حالت مکاشفه ای به من دست داد و درحاليکه سفره در دستم بود
حدود بيست دقيقه ای در جای خود ثابت ماندم. ديدم بالای سر ضريح امام حسين(ع) هستم و به من
حالی کردند که آنچه را که می خواستی از حالا به بعد بگير. آن دو آقای سيد هم با يکدیگر صحبت می
کردند و می گفتند او در حال خلسه است. از همان جا شروع شد. آن اتاق تا سی سال عزاخانه
اباعبدالله(ع) بود و اشخاصی که به آنجا می آمدند بی آنکه لازم باشد کسی ذکر مصيبت بکند همه می
گریستن.در اثر عنايات حضرت اباعبدالله(ع) کار به گونه ای بود که خيلی از بزرگان مثل مرحوم حاج ملا آقا
جان، مرحوم ايت الله شيخ محمد بافقی، مرحوم ايت الله شاه آبادی بدون اينکه من به آنجا بروم و
التماس و درخواست کنم، با علاقه خودشان به آنجا می آمدند.
مرحوم دولابی:
خداوند ما را بزرگ آفریده است و برای ما نقشه دارد . پس بیا در شبانه روز یه ربع , ده دقیقه برای خدا
خلوت کن . نیمه شب نماز هم نمی خواهی بخوانی نخوان , ولی بشین و جسم و روح و هستی خود
را بگذار در مقابل خدا.
خدایا دنیا خیلی شلوغ است خودت میدانی عالمی که در آن زندگی میکنیم خیلی شلوغ است , می
خواهم ده دقیقه بشینم خستگیم در برود . شب و روز به کار مشغولم , یا نماز می خوانم یا راه می روم
یا برای فردا خیالات میکنم. همه وقت به کار مشغولم….
حتی در خواب هم کار میکنم. چند دقیقه اجازه بده در محضر تو بشینم.
حتی در خواب هم کار میکنم. چند دقیقه اجازه بده در محضر تو بشینم.
این را با خودتان بگویید و بنشینید و با خدای خودتان خلوت کنید. ممکن است در همین چند دقیقه
کار چند هزار ساله را انجام بدهید . گاهی می بینید خداوند چیزهای بزرگ را در چیزهای کوچک قرار
داده است , خداوند قادر است.
لذا بنی آدم را خیلی عجیب آفریده است . بنابراین خودش می فرماید ((فتبارک الله احسن الخالقین))
پس معلوم می شود چه چیز بزرگی آفریده است که این را می گوید.