26 تیر 1394
بگذار تا بمیرم ، از شدّت غم و درد
این داغ من گران است ؛ حتی برای یک مرد !
بگذار عقدۀ من ، سر وا کند بریزد
تا آنکه روزگاری ، بدخیم گردد و سرد
قلب رمیده دیگر ، هم سنّ و سال پیری است
هرجا قدم گذارد ، آواره گردد و طرد
باز آ . . .… بیشتر »
نظر دهید »
26 تیر 1394
در دام کمان تو فتادیم گرفتاری چند
ای بستۀ زلف چمن آرات ، جهان داری چند
ای خانقه و دِیر تو ، بر گنبد افلاک
چون زاویۀ بستۀ أبدال ز پرگاری چند
سایبان حرم عشق ، خداوندانند
حیف از آن غالیه بویی که به رفتاری چند
دل ما برد و تمنّای… بیشتر »