14 شهریور 1395
« سوداي برين »
آشفته شدم جانا ، شيدا تر از اين خواهم
ديوانه شدم جانا ، جامي شكرين خواهم
ديوانه در اين سودا ، عاقل شود از مستي
عقل و دل و جانم را ، آشفته ترين خواهم
دوشم سر مستي بود ، عقلم سر بت بشكست
گفتا كه : « خماري را ، در كُنج حزين خواهم »
دل از كف مستان رفت ، آواز رحيل آمد
حاشا كه در اين محشر ، سوداي برين خواهم !
آن غصّه كه در دل بود ، از شرب مدامم رفت
و الله كه اين مي را ، در سايۀ دين خواهم !
سروده : « صبا ملكوتي »
نظر دهید »