« می آید از سمت مدینه تک سواری »
گفتند می آیی ؛ خودت هم بی قراری
ما منتظر ماندیم و طی شد روزگاری
در جستجوی خیمه ی سبزی که گفتند…
آواره ایم ، آواره ی کوه و صحاری
بچه که بودم مادرم هر جمعه میگفت :
می آید از سمت مدینه تک سواری
چشم دلم افسوس که کور است و دیری ست
فهمیده ام باید بسازم با نداری
ما بی شما خیلی دوامی هم نداریم
این عمرها را نیست دیگر اعتباری
مُردند پیران و جوانان پیر گشتند
خیلی مصیبت دارد این چشم انتظاری
آقا بیا از این جهان رفع ستم کن
بر هم بزن رسم و رسوم برده داری !
آل خلیفه تا به کی باید بگیرد
با کُشته های شیعه عکس یادگاری ؟!
آقا نمی خواهم که وقتت را بگیرم
میدانم امشب با عمویت وعده داری
میدانم امشب آمدی با یاد قاسم
بر زخم جان مجتبی مرهم گذاری
قاسم که خود شیواترین نوع غزل بود
حالا شده چون جمله های اختصاری !
شاعر : عباس احمدی