26 آبان 1394
به نام شاهد کرب و بلا ها !
« غروب آئینه ! »
واژه ها واژه هایی به وسعت اندوه
واژه هایی بسان آئینه
در کویر احساسم
می روم ؛ تا ورای آئینه . . .
سایه های خوشبختی
زود رفتند و ما ماندیم
داغدار آئینه !
محو غربت مولا
دلشکسته از فرجام
لب گزیده از حسرت
بغض ها التهاب شیدایی
می رسم بر مدار آئینه
اشک هایم رها در باد
خاطراتم ، شکوه یک لبخند
در حصاری از کینه
می روم تا حضور آئینه
جام مستی ام بشکست
بند هستی ام بگسست
باده از قضا برگشت
باده از که برگیرم ؟
از سبوی آئینه !
اشک های خسته ام امشب
در مسیر شیدایی
با که دلبری کردند ؟
در فروغ آئینه !
آیه های دلم
چه طولانی است
مثل غیبت مولا
مثل عشق آئینه !
1 نظر