22 تیر 1395
داستان دنباله دار :
جان شیعه ، اهل سنت
قسمت چهاردهم :
عبدالله از کنار محمد بلند شد و با گفتن «آقا مجیده ! » به سمت در رفت . چادر قهوه ای رنگ مادر را از روی چوب لباسی برداشتم و به دستش دادم و خودم به اتاق رفتم .
از قبل دو چادر برای خانه… بیشتر »
1 نظر