22 تیر 1395
« اينجا بقيع است »
اينجا گورستان بقيع است
و اين خاک ، گنجينه دار فريادي است که قرنها ، ارباب جور آن را در سينه ما محبوس کردهاند . حکايت بقيع ، حکايت غربت است ، غربت اسلام و با که بايد اين راز را باز گفت که اسلام در مدينة النبي از همه… بیشتر »
3 نظر
22 تیر 1395
داستان دنباله دار :
جان شیعه ، اهل سنت
قسمت پانزدهم :
ابراهیم که معمولاً کمتر از همه درگیر احساسات می شد ، اولین نفری بود که جرأت سخن گفتن پیدا کرد : « خدا لعنت کنه صدام رو ! هر بلایی سرش اومد ، کمش بود ! »
جمله ابراهیم نفس حبس شده بقیه را… بیشتر »
22 تیر 1395
از بعثت حضرت محمّد (ص) تا نهضت امام خمینی ( ره )
( قسمت دوم )
مطالب مرتبط :
از بعثت حضرت محمّد (ص) تا نهضت امام خمینی (ره) (قسمت اول)
بیشتر »
22 تیر 1395
از بعثت حضرت محمّد (ص) تا نهضت امام خمینی (ره)
(قسمت اول)
بیشتر »
22 تیر 1395
داستان دنباله دار :
جان شیعه ، اهل سنت
قسمت چهاردهم :
عبدالله از کنار محمد بلند شد و با گفتن «آقا مجیده ! » به سمت در رفت . چادر قهوه ای رنگ مادر را از روی چوب لباسی برداشتم و به دستش دادم و خودم به اتاق رفتم .
از قبل دو چادر برای خانه… بیشتر »
22 تیر 1395
داستان دنباله دار :
جان شیعه ، اهل سنت
قسمت سیزدهم :
که مادر به آرامی خندید و گفت : « ما دیشب سرمون به کارای عید گرم بود ، متوجه نشدیم شما نیومدید . » در جواب مادر تنها لبخندی زد و مادر با خوش زبانی ادامه داد : «پسرم ! امروز نهار بچه ها… بیشتر »
22 تیر 1395
داستان دنباله دار :
جان شیعه ، اهل سنت
قسمت دوازدهم :
صبح جمعه پنجم آبان ماه سال 91 در خانه ما و اکثر خانه های بندر ، با حال و هوای عید قربان ، شور و نشاط دیگری بر پا بود . از نماز عید بازگشته و هر کسی مشغول کاری برای برگزاری جشن های… بیشتر »
22 تیر 1395
داستان دنباله دار :
جان شیعه ، اهل سنت
قسمت یازدهم :
عبدالله از جا بلند شد و در را باز کرد . صدای آقای عادلی را به درستی نمی شنیدم و فقط صدای عبدالله می آمد که تشکر می کرد . نگاه پرسشگر من و مادر به انتظار آمدن عبدالله به سمت در ،… بیشتر »
22 تیر 1395
داستان دنباله دار :
جان شیعه ، اهل سنت
قسمت دهم :
دیگه سوزن بزرگ نداشتیم . گفتم امروز عبدالله رو می فرستم از خرازی بخره ... » که پدر با عصبانیت به میان حرفم آمد : « نمی خواد قصه سر هم کنی ! فقط کارِت شده خوردن و خوابیدن تو این خونه ! » دمپایی را… بیشتر »
22 تیر 1395
داستان دنباله دار :
جان شیعه ، اهل سنت
قسمت نهم :
از صدای فریادهای ممتد پدر از خواب پریده و وحشت زده از اتاق بیرون دویدم . پوست آفتاب سوخته پدر زیر محاسن کوتاه و جو گندمی اش غرق چروک شده و همچنان که گوشی موبایل در دستش می لرزید ، پشت سر… بیشتر »