19 تیر 1395
داستان دنباله دار :
جان شیعه ، اهل سنت
قسمت دوم :
لعیا هم فهمیده بود اوضاع به هم ریخته که ساجده را از من گرفت و خداحافظی کرد و حرکت کردند . عبدالله خاکی که از جابجایی کارتن ها روی لباسش نشسته بود، با هر دو دستش تکاند و گفت : « مامان من… بیشتر »
نظر دهید »
19 تیر 1395
داستان دنباله دار :
جان شیعه ، اهل سنت
قسمت اول :
صدای قرائت آیت الکرسی مادر، بوی اسفند، اسباب پیچیده در بار کامیون و اتاقی که خالی بودنش از پنجره های بی پرده اش پیدا بود ، همه حکایت از تغییر دیگری در خانواده ما می کر د.
روزهای آخر شهریور ماه سال… بیشتر »